موج انفجار بندرعباس تنِ ایران را لرزاند

وحید قرایی
وحید قرایی

مثل یک رعد خبر تنمان را لرزاند و موج انفجار بندرعباس به ناگهان تمام ایران را در برگرفت. به خودمان گفتیم شاید در حد چند کانتینر بوده و تعدادی مجروح اما هر چه گذشت زخم بر تن ایران عمیق‌تر شد. همه سر به آسمان بردیم و از خدا خواستیم این بار هم در غیاب تدبیر زمینی کمک‌مان کند... تدبیری که گویی همیشه جایش برای حفظ جان هموطنان‌مان خالی است. دستمان به جایی بند نبود الا به آسمانی که حتی بارانش را هم از ما دریغ می‌کند. چه کنیم! ما کرمانی‌ها هنوز از غم پرکشیدن دختران نخبه شهرمان در نبود تدبیر مسئولانش در سوگ بودیم که اتوبوس دیگری دچار سانحه شد جان عدۀ بسیار دیگری را گرفت. هنوز در فکر آن تدبیر ندیده بودیم که این بار بندرعباس و حتی مرغان هوا هم به حالمان گریستند.

با خود می‌گویم

کاش به جای این‌همه ایرانم تسلیت، به هم شادباش روزهای خوشمان را می‌گفتیم...

به جای این‌همه جانِ جوانی که جلوی چشممان از دست می‌روند خنده‌هاشان را به خاطر روزهای خوبشان می‌دیدیم.

به جای «این‌همه» عزا، «این‌همه» جشن داشتیم.

به جای دلهره فردا، فکر امروزِ خوبمان را داشتیم.

به جای اشک غم، اشک شوق می‌ریختیم.

به جای هوار درد، در آغوش هم هورای برد را فریاد می‌کردیم.

به جای مهاجرت بچه‌هایمان فقط می‌رفتند مسافرت...

و به جای رنج به گنج زندگی می‌رسیدیم...

در سال‌های گذشته اتفاقات ناخوشایند زیادی سلسله‌وار به وقوع پیوسته که مرتباً هم موجب از دست رفتن جان هموطنانمون شده. بعد هم کلی کمیته پیگیری و حقیقت‌یاب و فلان و بهمان شکل گرفته برای جلوگیری از حادثه خسارت‌بار و مرگ‌بار بعدی. ولی ما گویی همواره محکوم به تکرار فجایع مرگ‌باریم و آخرش هم معلوم نمی‌شود چرا ما پروتکل‌هایمان برای حفظ جان مردم اینقدر ناکارآمد است؟! قطعاً سلسله‌ای از دلایل و اتفاقات و بدعادات ریز موجب فاجعه‌های بزرگ می‌شود که هیچ‌وقت هم به آن‌ها توجه نشده و داغ و زخم پیاپی رو بر روح جمعی ما حک کرده است. واقعاً به جای این‌همه موازی کاری و هزینه‌های بی‌فایده اگر هر سازمان با تمام توانش متولی اجرا و رعایت پروتکل‌ها و به‌روز کردن آن‌ها بشود آیا باز هم شاهد این‌همه اتفاق ناگوار خواهیم بود؟ اگر آدم‌های ناکارآمد و ناکاربلد که صرفاً با رانت و سفارش و من بمیرم و تو بمیری به مراتب عالی مدیریت سازمان‌ها می‌رسند یک‌بار برای همیشه پالایش و در جایگاه واقعی خود مصرف می‌شدند و مقصران اتفاقات ناگوار حتی اگر وصل به این و آن باشند مورد اعمال واقعی قانون قرار گیرند آیا شاهد روندی بهتر در جهت کاهش وقوع این‌همه اتفاق تلخ در کشورمان نخواهیم بود؟

با این وضعیت فعلی باید کتابی نگاشته شود با این عنوان که ایرانی‌ها چکار کنند که به‌راحتی نمیرند و با تدبیر فعلی قطعاً ده‌ها صفحۀ سفید حاصل نگارش این کتاب خواهد بود!

راه‌حل‌های ساده برای تغییرات بزرگ

وحید قرایی
وحید قرایی

دور زدن در شهر کرمان از جهات مختلف می‌تواند جالب‌توجه باشد. علاوه بر دیدن ردپای تاریخ و تمدن غنی در بخش‌های قدیمی‌تر شهر یک بی‌نظمی و ناهمگونی قابل‌تأمل تمام شهر را در خود فرو برده. گویی که تکلیف شهر با خودش روشن نیست. گویی که حکم شده چشم مردم شهر به زیبایی عادت نداشته باشد. خیابان‌ها و کوچه‌هایی که مانند شهرهای خمپاره خورده‌اند و نماهایی که یک از یک زشت‌تر در مقابل دیده مردم سینه سپر کرده‌اند. جدول جوی‌های کنار خیابان بی‌ریخت و شکسته و رنگ و رفته‌اند و در تمام ساعات شبانه‌روز شهروندان و صاحبان مغازه‌ها بی‌مضایقه آشغال و دور ریختنی خود را هر کجا اراده کرده‌اند رها نموده‌اند.

یک شهر وسیع اما نازیبا که دیوارهایش پر از کاغذهای تبلیغاتی و بنرهای ناهمگن است. حتی دیوار اماکن فرهنگی.

در خیابان‌ها اتومبیل‌ها را دوبله و سوبله پارک می‌کنند و خیلی خیابان‌ها خط‌کشی ندارند.

خیابان‌ها و کوچه‌های یک‌طرفه را کسی به رسمیت نمی‌شناسد و با یک باد و طوفان آشغال و کیسه پلاستیکی کل شهر را پر می‌کند. سگ‌های ولگرد، بدون کنترل به‌صورت گله‌ای خودشان خطر بالقوه برای عابران شده‌اند و ورودی‌های نازیبایی شهر خودشان گویای این شده‌اند که قرار است به کجا وارد شوید.

در این میان انگار که مردم و مسئولان شهری در پیوندی نانوشته دست در دست هم نهاده‌اند تا شهر کرمان هیچ‌گاه از وضعیت نابهنجار خود خارج نشود.

جالب‌ترین نکته این است که سال‌هاست در گوشه گوشۀ شهر کارگران مشغول کارند و یک شوخی را رواج داده است که در کرمان هر روز گوشه‌ای را کنده‌اند و دارند کار می‌کنند.

شهروندان هم که به لطف شرایط اقتصادی حاکم، درگیر هزار و یک مسئله کوچک و بزرگ زندگی خود هستند گویی به دیدن زشتی‌های شهر عادت کرده‌اند و اکثراً از خیر ‌کنشگری برای تغییر این رویه گذشته‌اند.

در پیاده‌روها نیز که هر مغازه‌ای به فراخور انصاف و دلخواه خود سهمی از پیاده‌رو دارد! و میوه‌فروشی‌ها و بنگاه‌های اتومبیل که اساساً مرزی برای حضور خود در پیاده‌روها نمی‌شناسند.

نکته مهم و قابل‌توجه در شهر کرمان این است که حتی در خیابان‌هایی مثل هزار و یکشب و شفا و ویلا نیز دو موضوع آزاردهنده می‌نماید. برخی شهروندان در هر ساعتی که دلشان بخواهد آشغال خود را در جوی آب و خیابان رها می‌کنند و تصویر زشتی از این خیابان‌ها به وجود می‌آورند و جدول کنار خیابان‌ها نیز به شکل آزاردهنده‌ای لق و گاهی یکی در میان و رنگ و رو رفته است. بدون شک در هر گوشه از شهر چه بالا و چه پایین و چه در حاشیه‌ها بدون تعامل شهرداری و مردم امکان بهبود وضعیت و نمای شهر وجود ندارد و مدیریت شهری در هرکدام از مناطق شهرداری موظف است با استفاده از کارشناسان و نظر مردم کمی رنگ و رو به خیابان‌هایی بدهد که کارکردشان فقط عبور شهروندان از آن‌ها نیست.

راه‌های ارتباط مردم با شهرداری‌ها تسهیل شود و خود شهرداران با بازدید از مناطق تحت مدیریت خود کاستی‌ها را مرتباً رصد کنند.

باید بگویم وقتی انتخابات شورای شهر به محل داغ برخوردهای سیاسی تبدیل شود قطعاً متضرر اصلی آن مردمی هستند که به هر دلیل به انتخابات شوراها اهمیتی نداده‌اند و بجای آدم‌های توانمند و باکلاس و خوش‌نگاه آدم‌های با نگاه سیاسی را به شورا فرستاده‌اند. شاید باید عنوان نمایم موضوع انتخابات شورا در هر شهری اهمیتش کمتر از انتخابات ریاست جمهوری نیست و بی‌توجهی به این موضوع می‌شود آنچه که در شهرهایی مثل کرمان دیده می‌شود.

اما همین حالا هم برای بهبود وضعیت شهرمان دیر نیست. هرکدام از ما می‌توانیم دایرۀ عملی برای خود تعریف کنیم که دقیقاً از جلوی خانه‌هایمان شروع می‌شود. به کوچه می‌رسد و حتی خیابان اصلی محل زندگی ما را هم شامل می‌شود. همین مسیر کوتاه را دقیق‌تر ببینیم و ببینیم چه‌کاری برای زیباتر شدنش از ما برمی‌آید. چگونه می‌توانیم همین منطقه کوچک را با همکاری همسایه‌ها و ساکنان به شکل زیباتری در هنگام ترددهایمان دربیاوریم و چگونه می‌توانیم با شهرداری برای اصلاح نواقص و کژی‌ها ازجمله روکش‌های کنده شده و چاله‌های ایجاد شده در کوچه و خیابان و اصلاح پیاده‌روها و جدول کنار معابر و کاشت درخت و گل‌کاری در جاهایی که امکان دارد به تعامل و همکاری برسیم. به مسئولان بقبولانیم که هر المانی در شهر زیبا نیست و سمبل‌کاری و اقدامات باری بهر جهت از دید ما به عنوان شهروند پنهان نمی‌ماند و مشوق رفتارها و اقدامات مؤثری که به‌ زیبایی شهر کمک می‌کند باشیم و حتی در این مورد به شهرداری‌های مناطق پیشنهاد بدهیم و همفکری نماییم. کارهای کوچکی که می‌تواند یک شهر را به شکل دیگری درآورد اگر خودمان بخواهیم که به جای زشتی‌ها چشممان را به زیبایی عادت دهیم...

قاضی؛ ایستاده در خط مقدم عدالت

دکتر پرویز اکبری
دکتر پرویز اکبری

قضاوت، سنگر بی‌پناهانِ قانون است...

در دنیای پرآشوب منازعات حقوقی، قاضی همان کسی‌ است که در میانه طوفانِ دعواها و اختلافات، ایستاده و تنها به عدالت فکر می‌کند؛ اما آیا جامعه هم‌زمان که از او عدالت می‌طلبد، خودش عدالت را در قبال این منصب رعایت می‌کند؟

قاضی، انسان است نه فرشته و نه متهم

قاضی نه معصوم است و نه مصون از خطا، اما در خط مقدم مواجهه با بحران‌ها و دردهای مردم، انسانی است که باید در کسری از زمان، درباره جان و مال و حیثیت انسان‌ها تصمیم بگیرد؛ تصمیمی که اثرش تا همیشه باقی می‌ماند.

پشت صندلی قضا، اشک‌هایی پنهان است.

پرونده‌های قتل، کودک‌آزاری، طلاق، خیانت، سرقت و ... تنها اعداد نیستند. هر پرونده، دریایی از رنج انسانی است که قاضی باید با دلِ خسته و ذهنی تحلیل‌گر، آن را داوری کند. کدام حرفه‌ای این‌چنین با درد مردم گره خورده است؟

قضاوت با وجدان ممکن است، اما با بی‌پناهی؟

وجدان حرفه‌ای، قلب تپنده قضاوت است؛ اما آیا این قلب بدون امنیت روانی، منزلت اجتماعی و حمایت سازمانی، دوام می‌آورد؟ قاضی باید تکیه‌گاه داشته باشد تا بتواند پناه مردم شود.

جامعه‌ای که قاضی‌اش تنهاست، از عدالت دور است؛ وقتی قاضی به‌جای تمرکز بر رأی، درگیر اجاره خانه، هزینه مدرسه فرزند یا بیمه درمان است، آیا می‌توان از او انتظار رأی عادلانه داشت؟ حمایت از قاضی، حمایت از کیفیت عدالت است.

افکار عمومی، تندترین محکمه بی‌دفاعی ا‌ست.

در ذهن بسیاری، قاضی فردی خشن، عبوس و پرقدرت تصور می‌شود. رسانه‌ها اغلب تصویر انسانی او را فراموش می‌کنند. در حالی که قاضی نیز دغدغه‌مند، پراضطراب و گاه در آستانه فرسودگی است.

قاضی؛ کسی که تمام عمرش را صرف «مطالعه مردم» می‌کند.

زندگی یک قاضی پر است از مطالعه پرونده‌ها، استعلام‌ها، لوایح و آراء. در حالی که شاید او حتی نتواند وقت مناسبی برای فرزند یا خانواده‌اش کنار بگذارد. فشار کار، بی‌نظیر و مداوم است.

سه‌ضلعی حمایت: جامعه، حاکمیت، رسانه

حمایت واقعی از قضاوت، در سه جبهه باید شکل بگیرد:

۱. جامعه با درک و اعتماد

۲. نظام حکمرانی با پشتیبانی معیشتی و ساختاری

۳. رسانه با تصویرسازی منصفانه و واقع‌گرایانه

عدالت برای مجری عدالت، اولین گام در اصلاح قضایی است. آینده قوه قضاییه، وابسته به حالِ قاضی است. اگر قاضی احساس کرامت، امنیت و ارزشمندی کند، عدالت خودبه‌خود عادلانه‌تر خواهد شد.

پایان سخن، آغاز مسئولیت ماست

قاضی اگر تنها باشد، عدالت هم تنها می‌ماند. بیاییم در بازسازی جایگاه انسانی قاضی، هم‌دل باشیم، همراه باشیم و هم‌صدا...

عدالت نمایشی و بحران امنیت

آوا امینیان
آوا امینیان

چندی پیش خبری مبنی بر دستگیری فردی متهم به سرقت و تجاوز به عنف در رسانه‌های کشور منتشر شد که بازتاب گسترده‌ای داشت. فرد مزبور با فریب زنانی که در جست‌وجوی کار بودند، آنان را قربانی رفتارهای مجرمانه خود ساخت. به نظر می‌رسد با دستور مقام قضایی، تصویر متهم به‌منظور شناسایی و اعلام جرم توسط سایر بزه‌دیدگان منتشر شد؛ اما آنچه در این میان حائز اهمیت است، واکنش جامعه محلی و غیررسمی در قبال چنین جرائمی است؛ واکنشی که اغلب از حدود حقوق مصرح در قانون عبور کرده و متهم را، فارغ از ارتکاب یا عدم ارتکاب جرم، هدف خشونت روانی و طرد اجتماعی قرار می‌دهد.

ادبیات کیفری ایران در خصوص جرائم جنسی از مفاهیمی چون «حرام»، «عمل منافی عفت»، «رابطه نامشروع مادون زنا»، «زنا» و «زنای به عنف و اکراه» بهره می‌برد که هر یک آثار و تبعات حقوقی متفاوتی دارند. گرچه ورود تفصیلی به این مفاهیم خارج از موضوع حاضر است، همین اندازه کفایت دارد که جرم انتسابی به فرد مورد نظر، از حیث نوع، در زمره شنیع‌ترین جرائم جنسی قرار گرفته و در صورت اثبات، مستوجب حد شرعی است و نظام عدالت کیفری رسمی، در چارچوب فقه و قانون، به این‌گونه جرائم پاسخ می‌دهد؛ اما پرسش اساسی آن است که جامعه غیررسمی با چنین جرائمی چگونه برخورد می‌کند؟ و آیا حذف فیزیکی مجرم (در فرض اثبات جرم) موجب کاهش خشم اجتماعی می‌شود؟ امنیت مورد نظر جامعه را بازپس‌گیری می‌کنند؟

این پرسش‌ها از منظر جرم‌شناسی، به‌ویژه در چارچوب نظریه‌های واکنش اجتماعی، واجد اهمیتی اساسی‌اند. چرا که اتکای صرف به پاسخ‌های نمادینِ سزادهی، به‌ویژه از مسیر رسانه‌ها یا کنش‌های هیجانی جمعی، نه‌تنها تأثیری پایدار در ارتقای امنیت اجتماعی ندارد، بلکه در عمل ممکن است زمینه‌ساز خشونت ثانویه، طرد اجتماعی افراد مرتبط و ناکرده بزه یعنی خانواده مرتکب و بازتولید احساس بی‌عدالتی در لایه‌های مختلف جامعه شود. در چنین فضایی، سیاست کیفری از کارکرد بازدارندگی ساختاری خود فاصله می‌گیرد و به ابزاری برای ارضای نیازهای عاطفی کوتاه‌مدت بدل می‌گردد. تجربه‌های جرم‌شناختی نشان می‌دهند که خشم مقطعی جامعه و تسکین نمادین آن از رهگذر تحقیر عمومی متهم، تأثیری در پیشگیری یا کاهش نرخ جرم ندارد. پاسخ‌هایی که بر پایه هیجان جمعی بنا شده‌اند، نمی‌توانند جایگزین سیاست جنایی علمی و مبتنی بر شواهد باشند.

یکی از نتایج تلخ این نوع مواجهه، نادیده‌انگاری خانواده متهم است. انتشار تصویر و هویت فردی که هنوز در فرآیند دادرسی است، بی‌درنگ خانواده او را نیز به سیبل افکار عمومی بدل می‌سازد. فارغ از احساس شرمندگی یا انزجار خانوادگی از عمل منسوب، خانواده متهم معمولاً قربانی سزادهی غیررسمی می‌شود؛ طرد اجتماعی، تحقیر و قضاوت جمعی که گاه به انزوای کامل، افسردگی و حتی انحراف ثانویه برخی اعضای خانواده می‌انجامد. این نوع مواجهه، از منظر جرم‌شناسی، خود واجد آسیب‌های قابل توجه و بازتولید جرم است.

نظام دادرسی کیفری، به‌ویژه در مواردی که با بازتاب گسترده رسانه‌ای مواجه است، به‌شدت در معرض تأثیرپذیری از امواج پوپولیستی قرار دارد. در چنین شرایطی، دادرسی از مسیر انصاف خارج شده و به ابزاری برای ارضای هیجانات عمومی بدل می‌شود. رسانه‌ها، به‌جای ایفای نقش نظارتی و تحلیلی، بعضاً در جایگاه دادگاه افکار عمومی می‌نشینند و با بازنمایی گزینشی و هیجانی ماجرا، زمینه بی‌اعتمادی به نظام قضایی و تضعیف کرامت انسانی را فراهم می‌آورند.

پاسخ علمی به گسترش برخی گونه‌های مجرمانه، تنها در گروی اصلاح ساختارهای رفتاری و علل زمینه‌ساز وقوع جرم است. هیچ سیاست جنایی پایداری نمی‌تواند صرفاً بر پایه حذف مجرمان عمل کند، بلکه باید با تمرکز بر پیشگیری اجتماعی، آموزش عمومی، مداخله در فرآیندهای جامعه‌پذیری و بازاجتماعی‌سازی متهمان و خانواده‌های آنان، از چرخه تولید خشونت و طرد جلوگیری کرد.

در نهایت، مسئله آن است که سزادهی نمادین نه‌تنها نقشی در کنترل مؤثر جرم ندارد، بلکه با فروکاستن عدالت به انتقام عمومی، بنیان‌های حقوقی، انسانی و جرم‌شناختی دادرسی را متزلزل می‌سازد. مواجهه ما با بزهکار، باید مبتنی بر قانون، همراه با انصاف و آگاه به پیامدهای اجتماعی هر تصمیم باشد؛ چرا که عدالت، حتی در مواجهه با مجرم جنسی، نباید قربانی خشم لحظه‌ای جامعه شود. در نهایت، آنچه بیش از همه ضرورت دارد، بازاندیشی در شیوه مواجهه جامعه و نهادهای رسمی با مجرمان و متهمان، به‌ویژه در پرونده‌های حساس و رسانه‌ای ‌شده است. سیاست جنایی مؤثر، نه در هیجان‌زدگی که در عقلانیت، انصاف و پیش‌بینی‌پذیری معنا می‌یابد. عدالت واقعی، به جای آنکه تسلیم امواج خشم عمومی شود، باید از دل قانون، کرامت انسان و توجه به ابعاد پنهان و پیوسته جرم و مجازات سر برآورد. تنها در این صورت است که می‌توان امید داشت نظام عدالت کیفری، نه‌تنها مجرم را پاسخ‌گو کند، بلکه جامعه را نیز از درون ترمیم نماید.

گناه از من نبود...

مهناز عامری مجد
مهناز عامری مجد

گناه از من نبود. گفته بودم، خودت باور نکرده بودی.

دسته‌گل‌ نرگس را که به سویم گرفتی، گفته بودم آن‌ها را جایی دیده‌ام و گفته بودم قبلاً بویشان را شنیده‌ام، خودتنخواستی باور کنی.

گرمای دست‌هایت را همان وقت گفته بودم که اصلاً حس نمی‌کنم و گفته بودم که دیگر هیچ‌چیز مرا با رویاهایم پیوند نمی‌زند و حتی دیگر هیچ چیز ذره‌ای شادم نمی‌کند.

گفته بودم که خیلی وقت است بید مجنون برایم با درختان دیگر فرقی ندارد و گفته بودم که مدت‌هاست که ماه را در آسمان ندیده‌ام و اگر هم ببینم، ممکن است با لامپ رنگی آویخته یا نیاویخته از ریسه‌ای اشتباهش بگیرم و گفته بودم که انگشت نسیم دیگر بر پشتم لرزشی نمی‌نشاند و دیگر هیچ‌وقت با هیچ آفتابی گرم نخواهم شد، من چه کنم، خودت باور نکرده بودی.

گفته بودم اشک‌هایم دیگر برای هیچ چیز جاری نخواهد شد.

آن روز که این حرف‌ها را زده بودم، نمی‌دانم، انگار پشتت به من بود و رؤیت به خورشید یا نه، رؤیت به خورشید بود و پشتت به من. انگار به چشم‌هایم زل زده بودی یا نزده بودی، این پا و آن پا شده بودی و حرف‌های خودت را زده بودی و سی بار آن‌ها را تکرار کرده بودی، به تعداد روزها و شب‌هایی که صبر کرده بودی تا رضایت مرا گرفته بودی. آن شب هم که درست یادم نیست، مبهوت و ناباور کنارت ایستاده بودم یا نه نشسته بودم، نگاهم با لامپ سفید یا آبی یک ریسه بازی می‌کرد یا نمی‌کرد و مهتاب را می‌دیدم یا نمی‌دیدم.

آینه جلوی رویم بود یا پشت سرم، انگشتانم تنها سی گلبرگ را پرپر کرده بود که نفهمیدم گفتم بله یا نگفتم. حتی نمی‌دانم لبخند زده بودم یا قطره اشکی را با انگشت انگشتری دست راست یا چپم از روی گونه سرانده بودم سمت گوشواره‌ای که به گوشم کرده بودی یا نکرده بودی. اصلاً نفهمیدم باران باریده بود یا لب‌هایت خیس بود که تری روی گونه‌ام خشکید.

گفته بودم خودت نخواسته بودی باور کنی که پیراهنم سفید باشد یا رنگ دیگری، برایم فرقی ندارد و هیاهو به همان اندازه مرا می‌پراند که سکوت. من نخواسته بودم گولت بزنم، خودت خودت را فریب داده بودی و قسم خورده بودی به سبزی یا زردی بید مجنون و سفیدی یا کبودی نرگس‌هایی که عطرشان در فضا پیچیده بود یا نه، تا ابد گرمای دست‌هایت را با دست‌هایم مماس کنی. گناه از من نبود از تو بود یا شاید از توهم نبود. ولی باور کردنش سخت نیست که عطر نرگس را تنها یک‌بار می‌شود حس کرد آن هم بار اول و سیب تنها با اولین گازی که می‌زنی خاطره می‌شود و سی بار برای لرزاندن پشت خیلی زیاد است ولی برای پیوند زدن آدم‌ها به رویاهایشان اصلاً کافی نیست. حالا هم که خودت می‌خواهی می‌گذارم باور کنی که شادمانم و گرم از آفتاب...‌.